-
پرنده فقط یک پرنده بود...
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 23:29
پرنده گفت:« چه بویی، چه آفتابی، آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.» پرنده از لب ایوان پرید،مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمیکرد پرنده روزنامه نمیخولند پرنده قرض نداشت پرنده آدم ها را نمیشناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ های خطر در ارتفاع بی خبری می پرید و لحظه های ابی را دیوانه وار...
-
دوستی...
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1390 21:42
دوستی یه حادثه است و جدایی یه قانون... دست مریزاد به حادثه آفرینان قانون شکن
-
تلنگر
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 22:43
امروز از اون روزایه گند بود. بعد از کلی استرس امتحان رو دادیم. از وقتی که اومدم خونه مثل یه سیب زمینی نشتم پایه سیستم یا چت میکنم یا بازی یا هم تو اون شبکه ی اجتماعیه اسمشو نیار می چرخم. دیگه خسته شدم و گفتم یکم کار فرهنگی کنم و یک کتابی هم ورق بزنم. وقتی این حکایت رو خوندم تصمیم گرفتم بذارمش تو وبلاگ که اگه کسی...
-
دلم گرفته
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 22:52
چند روزیه عجیب دلم گرفته. حاله هیچ کس و هیچ چیزو ندارم. همدمم شده هدفونم و آهنگام. گاهی دوس دارم حرفی بزنم یا داد بزنم ولی چه سود؟ یاده اون شعر شاملو افتادم که قسمتیشو تو ادامه نوشتمش. خسته ام خسته می فهمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سخنی نیست چه بگویم؟سخنی نیست می وزد از سر امید نسیمی لیک تا زمزمه ای سازکند در همه خلوت صحرا...
-
ّبارانی غریبانه . . .
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 14:39
کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری سوارانی که در راهند میگویند می باری تو را چون لحظه های آفتابی دوستت دارم مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری مبادا بعد از آن دیدارهای خیس و رویایی مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری زمستان بود و سرمایی تنم را سخت می لرزاند و من در خواب دیدم در دلم خورشید می کاری هوا سرد است و نعش...
-
خدایا تو بزرگی ...
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 21:09
در هر آن چه کوچک است و خرد حقیر نیز جای گرفته ای خدایا! تو کیستی که این جهان بزرگ در جام تنت حیران است؟ دلم می خواهد آن قدر تو را فریاد زنم تا آشتی با مهربانی ات را در درون خود احساس کنم قاب پنجره و عادت پروانه و رسم زندگی حسرت دیدار وغریب بی تاب و حرمت دیوانگی دل تنگ و صبر بی باک و التماس دعا من کنار تو ولحظه دیدار...
-
بوسه *-:
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 21:46
در دو چشمش گناه می خندید بر رخـش نور مـاه می خـنـدید بر گــــذر گـاه آن لبـان خـــموش شعله ای بی پناه می خنـدید شـرمـناک و پــر از نـیازی گنـگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت: باید از عشق حاصلی برداشت سایه ای روی سایه ای خم شد در نهنگاه راز پرور شب نفـسی روی گــونـه ای لـغزیــد بوسه ای شعله زد...
-
عشق یعنی تو
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 23:29
· عشق یعنی ... نتونی صبر کنی تا کسی شما رو به هم معرفی کنه. · عشق یعنی ... همون سلام اول. · عشق یعنی ... چیزی مثل تنفس در هوای پاک کوهستان. · عشق یعنی ... یک موهبت طبیعی که باید اونو پرورش داد. · عشق یعنی ... انفجار احساسات. · عشق یعنی ... وقتی دلت می ره نتونی جلوشو بگیری. · عشق یعنی ... جذب شخصیتش بشی. · عشق یعنی ......