فراتر از زندگی...!

یک امروز، ارزشِ دو فردا را دارد...

فراتر از زندگی...!

یک امروز، ارزشِ دو فردا را دارد...

دوستی...

دوستی یه حادثه است و جدایی یه قانون...

دست مریزاد به حادثه آفرینان قانون شکن



تلنگر

امروز از اون روزایه گند بود.

بعد از کلی استرس امتحان رو دادیم.

از وقتی که اومدم خونه مثل یه سیب زمینی نشتم پایه سیستم یا چت میکنم یا بازی یا هم تو اون شبکه ی اجتماعیه اسمشو نیار می چرخم.

دیگه خسته شدم و گفتم یکم کار فرهنگی کنم و یک کتابی هم ورق بزنم.

وقتی این حکایت رو خوندم تصمیم گرفتم بذارمش تو وبلاگ که اگه کسی اشتباهی از تو وبلاگ ما رد شد یه تلنگری بهش زده باشم. (تا چراغه راهش بشه)

خوب برو ادامه مطلب تلنگر رو بخور دیگه.


ادامه مطلب ...

دلم گرفته

چند روزیه عجیب دلم گرفته.

حاله هیچ کس و هیچ چیزو ندارم.

همدمم شده هدفونم و آهنگام.

گاهی دوس دارم حرفی بزنم یا داد بزنم ولی چه سود؟

یاده اون شعر شاملو افتادم که قسمتیشو تو ادامه نوشتمش.

خسته ام خسته می فهمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ادامه مطلب ...

ّبارانی غریبانه . . .






کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری



سوارانی که در راهند میگویند می باری

تو را چون لحظه های آفتابی دوستت دارم

مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری

مبادا بعد از آن دیدارهای خیس و رویایی

مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری

زمستان بود و سرمایی تنم را سخت می لرزاند

و من در خواب دیدم در دلم خورشید می کاری

هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد

عطش دارم بگو: کی بر دلم یک ریز می باری....

خدایا تو بزرگی ...

 در هر آن چه کوچک است و خرد حقیر نیز جای گرفته ای

خدایا!

تو کیستی که این جهان بزرگ در جام تنت حیران است؟

دلم می خواهد آن قدر تو را فریاد زنم تا آشتی با مهربانی ات

را در درون خود احساس کنم

قاب پنجره و عادت پروانه و رسم زندگی

حسرت دیدار وغریب بی تاب و حرمت دیوانگی

دل تنگ و صبر بی باک و التماس دعا

من کنار تو ولحظه دیدار واستجابت دعا

بگذار یک بار دیگر در قلب تو بدنیا بیایم

بگذار یک بار دیگر پا برهنه در آسمان راه بروم

این هوای دم کرده را کنار بزنم!

دستی به صدای خسته ام بکش

خدایا 

اگر می توانستم یک بار دیگر دنیا بیایم.....

اگر می توانستم گذشته ها را جبران کنم

اگر می توانستم.........

الهی !

محتاجتم دست منو دامان تو 

من بنده حقیر را از درگاهت باز نگردان

خدایا بپذیر مرا



بوسه *-:

در دو چشمش گناه می خندید           بر رخـش نور مـاه می خـنـدید

بر گــــذر گـاه آن لبـان خـــموش           شعله ای بی پناه می خنـدید

شـرمـناک و پــر از نـیازی گنـگ            با نگاهی که رنگ مستی داشت

در دو چشمش نگاه کردم و گفت:        باید از عشق حاصلی برداشت

سایه ای روی سایه ای خم شد          در نهنگاه راز پرور شب

نفـسی روی گــونـه ای لـغزیــد            بوسه ای شعله زد میان دو لب

"فروغ فرخزاد"