امروز از اون روزایه گند بود.
بعد از کلی استرس امتحان رو دادیم.
از وقتی که اومدم خونه مثل یه سیب زمینی نشتم پایه سیستم یا چت میکنم یا بازی یا هم تو اون شبکه ی اجتماعیه اسمشو نیار می چرخم.
دیگه خسته شدم و گفتم یکم کار فرهنگی کنم و یک کتابی هم ورق بزنم.
وقتی این حکایت رو خوندم تصمیم گرفتم بذارمش تو وبلاگ که اگه کسی اشتباهی از تو وبلاگ ما رد شد یه تلنگری بهش زده باشم. (تا چراغه راهش بشه)
خوب برو ادامه مطلب تلنگر رو بخور دیگه.
سمعک
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است.
به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
بدین خاطر نزد دکتر خانوادگی شان رفت و با اومشورت کرد.
دکتر گفت:برای اینکه بتوانی دقیق تر میزان نا شنوایی همسرت را به من بگویی. این آزمایش ساده را انجام بده.
ابتدا در فاصله 4 متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را به او بگو اگر نشنید همین کار را در فاصله ی 3 متری امتحان کن بعد 2 متری وبه همین ترتیب ادامه بده تا بالاخره جواب دهد بعد نتیجه را به من بگو.
همان شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه ی شام بود و خود او در اتاق نشسته بود.مرد به خودش گفت"الان فاصله ی ما حدود 4 متر هست.بگذار امتحان کنم."
سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:<عزیزم شام چی داریم؟>
جوابی نشنید.
بلند شد و یک متر جلو تر رفت و دوباره پرسید:<عزیزم شام چی داریم؟>
باز هم جوابی نیامد.
جلوتر رفت وبه در آشپزخانه رسید و سوال را تکرار کرد و باز هم جوابی نیامد.
این بار جلوتر رفت و درست پشت سر همسرش ایستاد و پرسید:<عزیزم شام چی داریم؟>
زن پاسخ داد:<مگه کری؟برای چهارمین بار میگم:خوراک مرغ!!!>
همیشه مشکل در دیگران نیست شاید مشکل در خود ما باشددر حالی که آن را در دیگران جستجو می کنیم.
به به کلی متحول شدی ها!!
من متحول شدم
ولی زیبا بود رضا ایول مخصوصا اون خط قرمزه
سلام
خیلی جالب بود!
آره گاهی مشکل از خودمونه ولی دیگران و متهم میکنیم!